Thursday, October 9, 2008

روز دستان سرخ

در تقویم جهانی روزی به نام
Red Hand Day
وجود دارد. یادبود سالیانه و جهانی برای جلب توجه عموم مردم به کودکانی که به عنوان سرباز به جبهه های جنگ فرستاده شدند و می شوند و یا در درگیری های نظامی از آنها استفاده می شود. هدف این روز, جلوگیری از این اعمال و حمایت از کودکانیست که از این نوع سوء استفاده, در کشورهایی نظیر کنگو , اوگاندا, فلسطین, فیلیپین, کلمبیا و غیره رنج می برند.
دلیل عمده استفاده ی گروه های نظامی از کودکان, عدم توانایی آنها در تشخیص خوب و بد, واقعیت یا بازی هیجان انگیز است. تا سنین خاصی کودکان توانایی درک قطعیت مرگ و خشونت و بیرحمی درون کشتن انسانی دیگر را ندارند. توانایی درک خطر و شرایط خاص را نیز ندارند. ( برگرفته از ویکیپدیا)
حساسیت جهانی روی این مساله پایین است زیرا معمولا فجایع ناشی از جنگ به حدی زیاد است که صدای کودکان درمیان هیاهوی دیگر گروه ها و اقشار به گوش نمی رسد. به خصوص که کودکان به صرف کودک بودن قادر به دفاع از خویش و حتا رساندن صدای خود به دیگران نیستند و تنها می توانند امیدوار باشند کسانی دیگر به فکر رنج و آسیب آنان باشند, انسانهایی به اصطلاح بالغ. کسانی که این حق را به خود می دهند که در راه اهداف خود از آنها سوء استفاده کنند و دیگرانی که پرچم صلح دست می گیرند و فریاد دفاع از حقوق کودکان سر می دهند و خواستار مجازات مجرمین می گردند. معمولا درون کشورهای جنگ زده با وجود فجایع عظیم, دیگر فرصت این چنین کارها نیست. پس بهتر است حداقل در زمان صلح به میزان کافی به این مساله رسیدگی شود.
"کودک و جنگ" در ایران بیشتر از دید حماسی نگاه شده تا انتقادی. در حالی که کودکان بسیاری در طی جنگ بین ایران و عراق به جبهه های جنگ فرستاده شده و کشته شدند. هم اکنون در عراق و افغانستان نیز کودکان بسیاری کشته می شوند و یا از آنها در عملیات مسلحانه استفاده می شود, در فلسطین نیز.
تنها با اعتراض به این گونه اعمال است که می توان امیدوار بود در آینده رخ ندهند وگرنه تاریخ نشان داده است که حافظه تاریخی بشر کوتاه است و قوه درک آدمیزاد تنها با گذشت زمان, رشد نمی کند .
باید خاطر کودکان کشته شده در جنگ را گرامی داشت اما تفکری که به آنها اجازه داد که در جنگ شرکت کنند را نقد کرد. زیرا اگر جنگ دیگری رخ دهد, باز این قبیل فجایع قابل تکرار و تکرارند. تفکری که کودکان را آنقدر بالغ می داند که طناب دار بر گردنشان می افکند همان است که اسلحه به دستشان داد . در خیابانها و تلویزین بارها شاهد تصویر کودکی سلاح به دست با سربند قرمز یا حسین به عنوان نماد مقاومت بوده ایم. در روزنامه ها و سایت ها خبر اعدام کودکان بسیاری را خوانده ایم. تفکری جاریست که در زمان جنگ کودک را آنقدر بالغ می بیند که به دستش سلاح و نارنجک بدهد و او را راهی جبهه کند, امروز جنگ نیست اما همین تفکر کودک را آنقدر بالغ می بیند که طناب دار بر گردنش بیاندازد. آیا طناب دار امروز نمایانگر چیزی به جز تایید سلاح گذشته است؟
باز هم کودکان قربانی خواهند شد تحت نام شهادت و پایمردی. کودکان اعدام خواهند شد تحت نام قاتل, مفسد فی العرض.
بر کودکان هر نامی خواهیم گذاشت جز کودک.
منبع: کمیته گزارشگران حقوق بشر

Thursday, September 25, 2008

ما نماینده مجلس نیستیم, ما ولی شما هستیم

“طرح پذيرش دانشجويان دختر در محل اقامت در مجلس شوراي اسلامي اعلام وصول شد.”* گویا در این روزگار نمایندگان مجلس, نه نماینده مردم بلکه خود را ولی مردم می دانند. تقریبا تعداد زیادی از ما کنکور داده ایم. فرم هایش را پر کرده ایم, استرس و درس خواندن دیوانه وارش را تجربه کرده ایم.رتبه می آید و دانش آموز می تواند تصمیم بگیرد که چه رشته ای را در کجا انتخاب کند و تازه بعد, در صورت قبولی به تحصیل در دانشگاه و رشته انتخابی خود بپردازد. حال سوال اساسی اینجاست. در پروسه ای که تمامش با انتخابی زیر محدودیت های فراوان رخ می دهد, منع قانونی بر اساس جنسیت چه می تواند باشد؟ البته پاسخ روشن است تبعیض و دید زن ستیز حاکمیت به زنان. بسیاری از دختران در تمام نقاط ایران, از تهران تا روستاهای کوچک ممکن است هیچ گاه اجازه و فرصت درس خواندن را به دلیل سنت پدر سالارانه, ازدواج زود هنگام و بسیاری مسائل دیگر نیابند. اگر یافتند بسیاری از آنها از طرف خانواده تحت فشار و محدودیت انتخاب رشته و انتخاب محل دانشگاه قرار می گیرند. زیرا بر اساس همین سنت تبعیض و به اصطلاح حمایت نادرست, خانواده ها نمی پذیرند که دخترانشان در شهری دور از آنها درس بخوانند. و در نهایت می مانند گروهی که با انتخاب خود و تقریبا تمام آنها با اطلاع کامل خانواده دست به انتخاب رشته در شهرستانی دیگر برای دست یابی به موقعیت بهتر می زنند. با توجه به این موارد, منع کردن دختران از انتخاب محل تحصیل صرفا به دلیل جنسیتشان نقض آشکار حقوق بشر است. آن هم تبعیضی که این بار نه تنها شعور و قدرت انتخاب دختران را زیر سوال برده بلکه شعور و قدرت انتخاب خانواده هایی هم که این اجازه را به دخترانشان می داده اند را زیر سوال برده و نماینده گان نه در قبای نمایندگی ملت, بلکه در قبای پدری عاقل و ولی ملت حق انتخاب را نقض می کنند. و به سادگی پاسخ می دهند این تبعیض نیست, احتمالا منظورشان این است که مصلحت است. و دیگر, فیلتر های ساختار غیر رسمی و سنتی جامعه کارساز نیست و محدودیت رسمی باید اعمال شود. آقایان ما شعور داریم حق انتخاب داریم, محدودیت هایتان توهین به شان انسانی ما است. نه چیزی دیگر. از دید دیگر, مساله می تواند دستیابی به "موقعیت بهتر" باشد. ممکن است دختران با انتخاب دانشگاه بهتر و رشته ای متفاوت به موقعیت بهتری در جامعه دست پیدا کنند و این در نظر حاکمیت یعنی بر هم خوردن ساختار سلسله مراتبی جامعه که به شدت در پی حفظ این ساختار بیمارگونه اند در لوای حفظ ارزش ها. مساله سوم که باقی می ماند مساله قبولی 60% دختران در دانشگاه است که این هم با مورد بالا در رابطه تنگا تنگی قرار دارد. با سهمیه بندی بومی عملا می توان تحت این بهانه جمعیت دختران دانشجو ( خطرناک) جامعه را کنترل کرد و از رشد بی رویه به اعتقاد آقایان, بی بندو باری ناشی از زنان درس خوانده جلو گیری کرد. اگر دختران ما کمتر درس بخوانند قائدتا تصویب لایحه چند همسری به این شدت مورد حمله قرار نمی گیرد. اگر زن ها کمتر درس بخوانند وقت بیشتری برای آشپزی و گرم کردن کانون خانواده خواهند داشت. اگر زنها بیشتر درس بخوانند ساختار جامعه که مرد باید سن, تحصیلات, درامد و... اش از زن بیشتر باشد تا تنها او کنترل همه چیز را در دست داشته باشد بر هم می خورد. و در نتیجه آمار طلاق در بین خانواده هایی که زن هایش تحصیل کرده اند بالا می رود. آری آگاهی موجب بر هم خوردن تمام نظم های بیمار گونه که ناشی از عدم آگاهی و نابرابری های حقوقی و اجتماعی هستند, می گردد. بهتر است به جای حفظ نظم ناشی از عدم آگاهی به فکر ایجاد نظم اجتماعی ناشی از آگاهی و برابری و انسانیت باشیم.آقایان نماینده قصد شما نه تنها تبعیض علیه زنان است بلکه بازگشتی تاریخی به دوران قجر و اندرونی ها است و حفظ نظم ناشی از جهل و نا آگاهی. جزو موارد کمپین یک میلیون امضا مورد حق تحصیل نیست چون آن زمان این دغدغه را نداشتیم اما این گونه که پیش می رود, گویا باید حق حیات را هم اضافه کنیم.
منبع:تغییر برای برابری

Saturday, September 6, 2008

ترجمه

چندفرهنگ گرایی در گفتگو با مایکل والزر

اولین فیلسوف آمریکایی که برای رسیدن به جامعه ای عادلانه تر 30 سال تلاش کرد.
شما دلایل محکمی در دفاع از چند فرهنگی در جامعه نوشته اید. به طور خلاصه, سیستم هایی را شرح داده اید که در آنها افراد از طبقات ,مذاهب و یا اتحادیه ها ی گوناگون هستند و در عین حال در گروه ها به همکاری با هم می پر دازند و نوعی همبستگی بینشان وجود دارد. هنگامی که بسیاری از منتقدان مدعی بودند که چندفرهنگی گری, هویت ملی را که موجب همبستگی در جامعه است را تضعیف می کند, شما مقصر اصلی را فردگرایی حاکم بر جامعه می دانستید.
درواقع, گزینه چند فرهنگی, می تواند در هر دو جهت کاربرد داشته باشد. برخی فرهنگها, بر پایه اجبارند و احتیاج به اصلاح فرد گرا دارند. اما در فرهنگی که فرد گرایی بسیار قدرت مند است, جامعه نیاز به اصلاح همبستگی اجتماعی و فرهنگی دارد.
اخیرا من در جورسلیم بوده ام که در آن روشن فکران چپ اسرائیلی , در ملاقات با یک نظریه پرداز سیاسی کمونیستی آمریکایی گفتند:" برای شما, جامعه یک رویاست. برای ما یک آسیب است." در اسرائیل, ساختار جامعه مذهبی, در حدی قدرتمند است که نوع حکومت را به روش های ترسناکی تقسیم می کند. جوامع قدرت مند قومی- نژادی و مذهبی معمولا با بسیاری از اعضای خود ظالمانه رفتار می کنند, به خصوص با زنان. به طور فرضی برای ملزم شدن به جامعه ای دموکراتیک که زنان در آن شهروندانی برابر با مردانند, شما باید راهی پیدا کنید که به زور وارد اینگونه جوامع شوید و زندگی درونی آنها را تغییر شکل دهید. تنها عامل برای انجام این کار دولت و جمهوری است به این معنا که شما احتیاج به نیرو و حس شهروندی و ارزشهای معمول برای پرورش دادن مخالفت و مداخله در گروه ها را دارید.
در رابطه با جوامعی که بیشتر فردگرایند چه می توان کرد؟
برای مثال در آمریکا, افراد به شدت بر خودشان, شغلشان, دوستان و شرکا و یا بر تغییر سریع مشارکت هایشان متمرکزند. افراد خیلی کم متعهد و یا مرتبط با دیگرانند. در چنین جامعه ای, نیاز شدیدی برای پرورش دادن و قوی کردن قید و بندهای اجتماعی وجود دارد. برای موفق بودن این قید و بندها, باید تا حدی بومی باشند. قصد آن ها ایجاد رابطه بین هر آمریکایی با هر آمریکایی دیگری نیست. بلکه تنها قصد مرتبط کردن گروه های کوچکتری را دارند مثل همسایه ها یا افراد با یک کیش و مذهب یا پیشینه نژادی. ایجاد این نوع روابط برای جامعه بسیار ضروری است تا بتواند از اعضای آسیب پذیرش مواظبت کند. فردگرایی رادیکال, برای ایجاد قید و بندهای لازم برای شایستگی و عدالت به وجود نیامده است.
معمولا بین گروه های چپ و اقلیت نژادی تنش هایی است. این گروه ها به دلیل انحراف اکثریت تشکل های کارگری مورد انتقاد قرار می گیرند. به عنوان مثال برای ترویج نژاد پرستی و تبعیض. به آنها گفته می شود که هویت سیاسیشان را پشت سر بگذارند و به بدنه کارگری بپیوندند. شما مرز بین هویت سیاسی و چند فرهنگی گری را چگونه ترسیم می کنید؟
اینجا موضوعات مختلفی مطرح است, اول آن که چه رابطه ای بین طبقه و هویت نژادی یا قومی است. آن چه هویت طبقاتی نامیده می شده است خیلی با هویت نژادی امروزه متفاوت نیست. طبقه کارگر دارای زبان, نوع لباس و ارزشهایی درست مثل دیگر گروه های نژادی که امروزه در آمریکا هستند بوده است. این درواقع تقلیل یافته ی همبستگی فرهنگی و تمایز طبقه کارگر است که خیزش های اتحادیه ای در آمریکا را به شدت کاهش داد. تحرکات اتحادیه ای هرگز به تحرکات عده ای که به دنبال منافع و خواسته هایشان هستند خلاصه نمی شد بلکه شامل کسانی می شد که سبک زندگی و هویت حسی را رواج می دادند.
ولی معمولا تمایز و ارجحیتی بین منافع اقتصادی (که عقلانی اند و مردم را دور هم جمع می کنند) در مقابل خون و نژاد, فرهنگ و تاریخ ( که انسانها را دسته بندی کرده و از هم جدا می کنند) ایجاد می شد . این یک گفتار غالب در چپ است که به مردم می گوید از اتحاد سیاسی دفاع کنید," شما تنها در راه مبارزه طبقاتی و دفاع از منافع فقرا هستید." این کاملا غلط نیست زیرا هویت سیاسی معمولا به شدت تفرقه انداز است. اما در عین حال اتحاد سیاسی نوعی از سیاست برابری طلب است که باید در تنش مفیدی با طبقه مورد استفاده قرار گیرد. هنگامی که برخلاف گذشته زنان و مردان همجنس گرا آزادانه در جامعه زندگی کنند فقط آنها نیستند که از زندگی آزادانه لذت می برند. بلکه کل جامعه برابری طلب تر شده است.
چگونه می توان گروه های جدید را وارد جامعه کرد؟
خیلی مهم است که فرایند جا افتادن خیلی طولانی و تبعیض آمیز نباشد. هزینه پذیرفتن و جا افتادن در کشورهایی مانند فرانسه, کنار گذاشتن فرهنگ قدیمی بوده است. شما فقط تبدیل به یک شهروند فرانسوی نمی شدید, شما باید فکر می کردید که یک فرانسوی شده اید. در آمریکا هر کسی که در یک محله مهاجرنشین بزرگ می شد این احساس را می کرد که فرهنگ گذشته اش شرم آور و ننگین است. ما همه می دانیم که پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگمان به طور غیر منطقی بر اصولی که ما باید حفظ کنیم و یا ازشان بگذریم پا فشاری می کردند. این در واقع صرف نظری تحمیلی از هویت است. حال ما سوال اصلی را مطرح می کنیم: آیا می توانیم تعریفی دوباره و یکسان شده از اصول شهروندی ی دموکراتیک بدهیم؟
برای شهروند آمریکایی بودن, افراد نیاز دارند که زبان انگلیسی و تاریخ آمریکا را بدانند و آداب سیاسی آمریکا را یاد بگیرند.به چه چیز دیگری احتیاج دارند؟ چه مقدار از هویت قدیمی, تعهدات و وفاداری هایشان را می توانند حفظ کنند و یا حتا رواج دهند و باز در بدنه شهروند آمریکایی بمانند؟ اکنون این اصول به نفع تازه واردین مورد بحث قرار گرفته اند. قطعا در این بحث مشکلات و سختی های بسیاری موجود هست اما من فکر می کنم که حاصل آن جامعه ای برابر طلب تر باشد.
همزمان, خواسته هایی هستند که با ورود افراد به جامعه دموکراتیک ایجاد می شود. شما این مسئله را در میان بنیاد گراهای مذهبی در هر جای دنیا می بینید. بنیاد گراها می خواهند که بچه هایشان در مدارسی تحصیل کنند که اصول ضد دموکراسی تدریس می شود, و معمولا خواستار آنند که دولت پول تحصیل آنها را بدهد. بدنه جامعه حق دارد که بگوید" اما فرزندان شما در انتخابات ما رای خواهند داد و سرنوشت کشور و فرزندان ما را نیز تعیین خواهند کرد. پس ما مصممیم که شما به فرزندانتان ارزشهای سیاست های دموکراتیک, حق مخالفت, تکثر احزاب, آزادی بیان و تاریخچه دموکراسی در این کشور را بیاموزید."
شما مدعی هستید که چند فرهنگی گرایی, برابری اجتماعی را تقویت می کند. گروه ها از طریق فعالیت سیاسی در حالی که با وجود خواسته هایشان تحت فشارند, اتحاد را به پیش می برند. اما شما از بسته شدن مسیر دموکراسی از طریق نژاد پرستی رسمی مثالی نیاوردید. چرا شما به سادگی به کلمه نژادپرستی اشاره می کنید؟
نژادپرستی می تواند اصطلاح بسیار گسترده ای باشد. آمریکا یک جامعه مهاجر است, که مهاجرها در آن بسیار موفقند. بومیان آمریکا و برده های سیاه پوست دو گروهی هستند که از پیش رفتشان جلوگیری شده و همچنین به چندین روش آنها را از درون ناتوان کرده اند. بنابراین آنها به چیزی حتا نزدیک به موقعیت برابر در جامعه نرسیدند. اما نژاد آمریکایی آسیایی به طور خارق العاده ای خوب عمل کرد با این حال آنها نیز از ابتدا با واکنشی نژادپرستانه رو به رو شدند. و من فکر می کنم که آمریکایی های اسپنیش به زودی از هر دو گروه بومیان آمریکا و سیاه پوستان در به دست آوردن شرایط رفاه اقتصادی پیشی خواهند گرفت. بنابراین مشکلات جامعه آمریکا, مشکل دو گروهی است که غیر داوطلبانه به آمریکا مهاجرت کرده اند و حق انتخاب برای عضو جامعه شدن نداشتند. شما می توانید داستان های طولانی در باره مشکلاتی که گروه های مختلف مهاجر رو به رو شدند بگویید. اما فکر نمی کنم که داستانی در باره نژادپرستی رسمی بتواند در شرح تفاوت بین گویش ایرلندی و ژاپنی کمکی کند .
شما عملکرد برنامه های اقلیت ها را در دانشگاه رد می کنید. پس چه انتخاب های دیگری برای تقسیم منابع در پیش رو هست؟
همیشه دلیلی برای موفقیت عمل صحیح وجود دارد. و این ارزان است و تقاضایی را برای مصرف منابع اجتماع ایجاد نمی کند و سود آن معمولا شامل حال گروه کوچک و نسبتا جوانی از سیاه پوستان آمریکا می شود که منجر به تشکیل گروهی در سطح متوسط جامعه ولی آسیب پذیر میگردد. همزمان, از سرمایه گزاری ای که برای بهبود سطح مدارس داخلی شهر لازم است جلوگیری کرده و یا از تغییر سلسله مراتب نژادی در آمریکا ممانعت به عمل می آورد.
اصلاح نا برابری ها نیاز به نهضت سیاسی بسیار گسترده تری از اجتماع سیاه پوستان دارد. اما ارائه ی مفاد سیاسی در آمریکا به معنی آن نیست که در آینده نزدیک توزیع منابع مجدد و قابل توجهی به افراد صورت خواهد گرفت. هرچند ممکن است توزیع مجدد به گروه ها امکان پذیر باشد. برای مثال, بخش عمده ای از رفاه عمومی جامعه آمریکا به وسیله مراکز مذهبی و از طریق بیمارستانها, خانه سالمندان و مهدکودک ها اداره می شود. هنگامی که اکثریت جمهوری خواه کنگره در سال 1995 شروع به قطع بودجه رفاه اجتماعی کردند بلندترین صدای اعتراض از سازمانهای خیریه لاترنها ( فرقه ای از مسیحیت) و کاتولیک و یهودی برخاست که هر سه از موفق ترین گروه ها در کسب پول از دولت برای امور رفاهی بودند که در واقع چیزی حدود 60 در صد از بودجه خیریه ای آنها را شامل می شد.
چرا نباید سیاه پوستان بابتیست ( فرقه ای از مسیحیت) مانند سه گروه سفید پوست لاترن ها و کاتولیک ها و یهودیان از پول مالیاتها سهم ببرند؟ این گروه های سفید پوست دارای قدرت سازمانی قویتری هستند و سابقه ی طولانی ای در جمع آوری کمک های مالی دولتی دارند بنابراین اختصاص بودجه به سیاه پوستان بابتیست احتیاج به تصمیم گیری سنجیده ی سیاسی دارد. من به شخصه مذهبی نیستم اما می دانم که این سازمانهای مذهبی در امور اجتماعی سودمندند. ما شاهد آن بودیم که در دهه ی 1960 تمام تحرکات حقوق مدنی از کلیساهای بابتیست در شهرهای جنوبی شروع شد. و اکنون آنها می توانند در مساله توزیع مجدد منابع کار کنند.
تحمل و مدارا تبدیل به کلمه ی نامفهومی شده است گاهی مثل این است که بخواهیم به طور مودبانه ای غیر قابل قبولها را بپذیریم. ما نباید برای چیزی بیشتر و والاتر کوشش کنیم؟
نکته مهم مدارا نیست بلکه رواداری است. مدارا یک روش ذهنی است در حالی که رواداری سلسله ی منظم رفتار است. من فکر می کنم که روشها اهمیت کمتری دارند و اگر شما سیاست درستی را پیش بگیرید و رژیم رواداری را کشف کنید روشها در موقع مقرر درست عمل خواهند کرد. این مرا به یاد موعظه ی پروتستانها علیه طلاق در دهه سی یا چهل می اندازد که به سادگی می گوید: اگر شما یک زوج دلسرد شده را در زمان طولانی کنار هم نگه دارید, اتفاقی می افتد که زناشوئی را ممکن می کند. من به این موضوع در ازدواج اعتقادی ندارم, اما این می تواند برای همزیستی بین گروه ها که با هم کمتر رابطه دارند درست باشد. اگر شما ترک ها و یونانی ها را مجبور کنید که دویست سال کنار هم زندگی کنند, در صورتی که رژیم سیاسی موفق باشد و صلح را گسترش دهد بینشان تجارت و دوستی و حتا ازدواج رخ می دهد. تاکید من بر احترام متقابل نیست بلکه بر همزیستی صلح آمیز است که شروع شده و در دنیای کنونی, می تواند دستاورد عظیمی باشد. اگر اتفاق بیافتد ما می توانیم روی مراحل بعدی تقابل کار کنیم.
بیشتر فیلسوفان چپ از سال 1989 از گسترش زندگی قبیله ای دچار هراس شده اند. چرا شما خطری از این جهت حس نکرده اید؟
انواع اعتقادات قومی و محدود و یا اعتقاد به رستگاری برگزیدگان یک مذهب, خطرناک است. عشق پدرو مادر به فرزندان می تواند بی عدالتی افسار گسیخته ای را در حمایت مجرمانه از خویشاوندان , افزایش دهد. هنوز شما نمی خواهید از عشق والدین دست بکشید.فرمهای تاریخی و یا ملی بنیادگرایی قومی به دلیل دسترسی به منابع و تسلیحات جنگی بسیار خطر ناکتر از طرفداری و حمایت قوم و خویشی است. باید نگران بود, اما بسیاری از چپ گرایان با مخالفت با هر نوع بنیاد گرایی اشتباه بزرگی را مرتکب می شوند. درست مانند این است که خود را مقابل انسانیت قرار دهید. براساس استدلال های فرضی بسیاری از فیلسوف های چپ : اگر من ناگهان خود را در موقعیتی بیابم که فرزندم و فرزند شخص دیگری که نمی شناسم در خطر قرار گرفته اند و من تنها می توانم یک نفر را نجات دهم کار درست برای تصمیم گیری که کدام یک را نجات دهم, شیر یا خط انداختن است. که این استدلال فرضی امکان تحقق در واقعیت را ندارد. این استدلال ها فرمهای وابستگی که طبیعی نژاد بشر هستند را درک نکرده اند.
ما باید روشی از زندگی کردن با ارزشهای قومی که به صورت تاریخی در گروه های مردم گسترش می یابد را پیدا کنیم. این بحث اصیل جان لاک, فیلسوف قرن هفده درباره ی رواداری است که با زندگی در عصر جنگ داخلی مذهبی, گفت: ایجاد رژیم رواداری. به هر اجتماعی اجازه ی عبادت کردن به شکلی که می خواهد را در ساختمانهایش بدون دخالت بدهید. او گفت که تنها این راه پایان جنگ است. ما باید هر چه سریعتر مدل های خودمختاری و فدرال را تجربه کنیم. کسانی باید قادر باشند که وارد مکان هایی مانند کزوو شوند تا بتوانند اتحاد سیاسی ای را پیدا کنند که به اجتماعات آسیب پذیر در جامعه, فضایی برای خودشان بدهد. همیشه لازم نیست استقلال سیاسی یا حاکمیت مطلق باشد, مدل های زیادی از خودمختاری و یا دولت فدرال وجود دارد. بهتر است که ما شروع به تجربه این مدلها کنیم زیرا نمی خواهیم احساسات قومی را حذف کنیم. سیاست, هنر تطبیق و نظم دادن این احساسات است.
شما یک بار گفتید که ما با شرح دادن جزئیات ارزش ها ی موجود و داستان سرایی درباره جامعه ای عادل تر از اکنون, به طور طبیعی منتقد اجتماع می شویم. شما نیز برای مدت سی سال داستان سرایی کردید. در طول این زمان چگونه تغییر کردند؟
با گذشت زمان داستان سرایی در باره جامعه ای عادل تر از حال, سخت تر شده است.این به آن معنی نیست که جامعه ی ما عادل تر شده بلکه ایمانمان را در برابر گزینه های پیش رو از دست داده ایم. گزینه هایی که قبلا به درستی آنها اعتقاد داشتیم. چپ دموکرات آرزوی فروپاشی کمونیسم را داشت. ما همیشه اعتقاد داشتیم که فروپاشی این گونه رژیم ها فرصتی برای "راه سوم" را به وجود می آورد, سوسیالیسمی که بر دولت تکیه ندارد و شامل سیاست های دموکراتیک نا متمرکز با درصد بالایی از مشارکت کارگران در اداره ی کارخانه جات و گسترش فعالیت های اجتماعی مانند فمینیسم و محیط زیست خواهد بود. اما به جای آنکه این راه جدید باز شود, 1989به طور غیر قابل پیش بینی ای بحران ایمان به عملکرد هر نوع گزینه رادیکال را پیش آورد. داستان جامعه عادل تر اکنون مانند فانتزی آرمانی به نظر می رسد. بنا براین قبل از این که دوباره داستان سرایی کنیم, باید به این بحث برسیم که هنوز فرمهایی از زندگی, جدا از آنهایی که ما در اطرافمان می بینیم که بر اساس نظریه های اجتماعی یا اقتصادی امکان پذیرند, وجود دارند. من مقصودم نا امیدی نیست. اما فرصت های سیاسی معمولا در راه های غیر قابل انتظاری شکل می گیرند. ما معمولا در تشخیص فاصله های زمانی اشتباه می کنیم. 1989 زودتر از آنچه ما می پنداشتیم رخ داد و فرصتها ممکن است دیرتر به وجود آیند.
شاید شما مقداری برای هیجانات فعالیت در دهه ی 60 و 70 احساس دلتنگی می کنید. در مورد فرم های جدید مخالفت و اعتراض که در مرحله ی جدید و بین المللی حول موضوعاتی مانند اصلاح نژادی محصولات کشاورزی گرفته تا نقض حقوق بشر شکل گرفته, چه نظری دارید؟
شما ممکن است همیشه نسبت به آن لحظات شادی آور احساس دلتنگی کنید. اما مطمئنا اکنون فرم های سازمانی با گروه های در حال فعالیت وجود دارند در فضایی که یواش یواش با عنوان جامعه مدنی بین الملل شناخته می شود. این سازمانها از کشورهای گوناگون عضو گیری می کنند و باگذر از محدودیت ها فعالین می کنند ولو این که معمولا به طور مشخص سعی بر آن دارند که به دولت های ملی فشار وارد کنند. اما واضح نیست که این سازمانها به طور کامل مشارکتی و دموکراتیک باشند.عضویت در این سازمانها به جای اعضای فعال, حق العضویتی است که از کار سیال با کارکنان ماهر حمایت می کند. فعالیت سیاسی کاری فراتر از امضا کردن چک است. من مطمئن نیستم که این نوع فعال بودن به درد تصمیم گیری دموکراتیک بخورد.
شما چگونه این کاهش سطح فعالیت را توضیح می دهید؟
برای مثال در آمریکا, جناح های سیاسی در سطوح مختلف کشوری, شهری و حتا مرزی فعالیت می کردند. وقتی شما حزبی دارید که فعالانی در تمام سطوح دارد, شما می توانید نسبت به توانایی مسئولیت رهبری آن گروه مطمئن باشید. هر چه عرصه فعالیت گشترده تر باشد, مسئولیت رهبری نیز گسترده تر است. امروزه حوزه فعالیت احزاب محدود شده است. یک کاندید هست با همراهان تبلیغاتی و گروهی از مردم که مانند یگان ویژه کار می کنند. و در حد سر وقت آمدن برای اخبار عصر تلویزیون تنزل کرده اند. هیچ ساختار محلی وجود ندارد که آنها را مسئول تربیت کند.
به جای ساختار حزبی که مدتهاست از اجتماعات محلی رخت بر بسته , بند جامعه ی مدنی, سیاست های دموکراتیک می تواند یک گزینه باشد. شهروندان می توانند اجتماعاتی را از طریق کلیساها, اتحادیه ها و یا گروه های بشر دوستانه شکل دهند تا از این طریق خواسته های خود را بر مسئولیت رهبران سیاسی تحمیل کنند.
اکثر فلاسفه هنگام تعریف زندگی خوب به تعریف بازتاب کاملی از اصول جهان شمول و ایدئال ها می پردازند. اما شما هنوز روی پیچ و مهره ساختار سیاسی و مقدمات تمرکز می کنید. چرا؟
این یکی از خصیصه های فلسفه ی غرب, مذهبی و سنت سیاسی اخیر است که روی جامعه ی خوب و زندگی خوب تمرکز کند در واقع این بحث در ذاتش بسیار روشن و ساده است. دین توحیدی با اندیشه ی ظهور , با اندیشه ی موروثی چپ همکاری می کنند. بیشتر افرادی که امروزه از جامعه ی خوب صحبت می کنند چپ هستند. من هیچ وقت باور نداشتم که حتا تصویری معین و واضح از زندگی خوب بتواند وجود داشته باشد. شما می توانید داستان هایی از زندگی خوب بگویید. شما می توانید به انسانهایی که خوب زندگی کردند اشاره کنید. شما می توانید انواع گوناگونی از جوامع خوب, اجتماعات و یا حتا دولت ها را شرح دهید. اما باوجود انواع گوناگون انسان و خلاقیت خارقالعاده ی نوع بشر, هرگز قابل باور نیست که تنها یک راه زندگی و یا یک ساختار درست اجتماعی وجود داشته باشد.
منبع ادوار نیوز

یادداشت بر کتاب

بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان

کتاب بازبینی تجربه "اتحاد ملی زنان" از سال 1357 تا 1360, در واقع نقدی است بر گوشه ای از عملکرد یک انقلاب در برابر حقوق زنان. نقد سازمانی به نام اتحاد ملی زنان که متشکل از زنان فعال سیاسی در گروه های مختلف, اما با اندیشه نو گرایانه است, تاریخ و اطلاعات مدونی از نوع فضای حاکم, فرایند و روابط بین سازمانی, میزان مطالعات و درک الزامات و از سوی دیگر عملکرد حاکمیت در قبال حقوق زنان در قانون اساسی تازه تدوین یافته آن زمان را ارائه می دهد.
یکی از مشخصه های کتاب این است که نویسنده گان آن به دور از تعصب بر گرایشات سازمانهای سیاسی ای که آن زمان در آن عضو بوده اند به نقد خود و سازمان در کنار دیگران پرداخته اند, که اینگونه نقدها عموما روشنگر وقایع هستند, و سیر تاریخی وقایع را در کنار سختی ها و مشکلات سر راه یک سازمان دموکراتیک زنان ,حتا آن موانع خود خواسته را به خوبی به تصویر کشیده اند و در بوته نقد قرار داده اند. از سوی دیگر خواندن این گونه کتابها ما را در شناخت نوعی رفتار تاریخی که در تمام انقلابها رخ داده کمک می کند. رفتاری که موجب می شود که زنان با اینکه همیشه در انقلابها نقش فعال و موثری داشته اند, اما پس از آن " جنبش های انقلابی در اکثر موارد, تنها به مشکلات فوری زنان که مربوط به فقر و ستم طبقاتی بوده است پرداخته اند, بدون آنکه مردسالاری را با ساختار برابری اجتماعی جایگزین کنند. در انقلاب ضد شاه در ایران, جنبش زنان از همان ابتدا به مثابه زیر مجموعه ای از مبارزات ضد امپریالیستی انقلاب به شمار می رفت و مبارزه علیه نابرابری جنسی, جایگاه فرودستی برای خود یافت.(آوای زن پاییز 97 ص)16" نمود این جملات در کتاب کاملا مشخص است, تا آنجا که در بخش نخست کتاب با مرور بر سه دوره فعالیت سازمان اتحاد ملی زنان با تنش ها و موارد گوناگون رو به رو می شویم که حتا خود زنان فعال در سازمان, بدون توجه به نابرابری جنسی و حقوقی در بسیاری موارد آن اهداف دموکراتیک را فدای اهداف سازمان ها ی چپ عموما فدایی کردند و به عنوان مثال بدون اعتراض موثر به وضع قوانین نابرابر برای زنان, به عنوان گروهی مطلع از اوضاع و تحولات سیاسی, به نهادینه شدن فرودستی سیاسی و قانونی زنان بی توجه بودند.
اما نمی توان نادیده انگاشت که فعالیت زنان در گروه های سیاسی و سازمانهای بزرگ, و تلاش برای ایجاد رابطه دموکراتیک بین اعضاء, به گسترش توانایی زنان و پذیرش بخش زیادی از جامعه نسبت به این توانایی ها شد, که خود پیش زمینه جا به جایی برخی تفکرات و روابط جنسیتی- سنتی موجود بود. در واقع عضویت در سازمان های سیاسی قبل و بعد از انقلاب به نوعی به تقابل با هنجارهای مردسالارانه پرداخت, تا آنجا که تاسیس سازمانی مانند اتحاد ملی زنانکه با هدف تمرکز بر موضوع زنان بود و سازمانهایی نظیر آن, علی رغم کاستیها, مشکلات و اشتباهات زیادی که در آن رخ داد و در همین متن به آن میپردازیم, قدم موثری در بازگشایی مفهوم سازمان زنان برای زنان و لزوم آن بود.زیرا با بررسی مسائل از بعد اجتماعی, می بینیم که فعالیتهای گروهی, زندگی تیمی, چاپ و پخش اعلامیه و نشریه, سفر های دسته جمعی و کوه نوردی زنان و ... همه و همه, متزلزل بودن قوانین سخت مردسالارانه گذشته را نمایان ساختند و آرمان تغییر را به یقین مبدل کردند. با دیدی دیگر میتوان موانعی را که در مقابل شکل گیری سازمانی دموکراتیک برای زنان شکل گرفت را به ویژگی انقلاب ایران نسبت داد. "ایدئولوژی های انقلابی اغلب ایدئولوژی های فراگیر جنبش " هستند که محدوده تجربه زندگی اجتماعی و خصوصی مبارزان سیاسی را تعیین می نمایند. این محدوده در ابتدا با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص چون فشار, سرکوب سیاسی, یا افکار عمومی محافظه کارانه تعیین شد (آوای زن زمستان 98 ص13.)" و بسیاری از زنان پس از اندیشیدن درباره ی تجربیات فعالیت سیاسی خود در مصاحبه ها تاکید می کردند که عدم رشد خویشتن جنسی شان تاثیر عمیقی بر زندگی شان نهاده است: محیط به ما آموخته بود که همه چیز سیاسی است, اگر چیزی به انقلاب مربوط نمی شد فاقد ارزش بود(آوای زن زمستان 98 ص13)" با خواندن این جملات و مقایسه آن با کتاب اتحاد ملی زنان, متوجه می شویم که این نگاه به گونه ای میان اعضای اتحاد که عمدتا از فعالین سیاسی چپ بوده اند, به عنوان یک هنجار نهادینه شده و حتا در سازمانی با اهداف دموکراتیک و مرتبط با زنان نیز به گونه ای رفتار می شود که ابتدا آرمان های چپ مورد توجه قرار گیرند و سپس مساله زنان در مکان ثانویه قرار گیرد و در نتیجه بسیاری از حرکات و اعتراضات حقوقی و حتا نوع رفتار و پوشش اجتماعی نیز تحت لوای منافع کلی سازمان چپ قرار می گیرد.
" مشارکت زنان ایرانی در فعالیتهای سیاسی مخفی می تواند به دو دوره تقسیم شود, اولین دوره مربوط به شرکت زنان در فعالیتهای مسلحانه علیه حکومت شاه و حضور زن چریک است. ( که خود این کلمه به تنهایی به شکستن بسیاری از تابو ها انجامید.)دوره دوم در بر گیرنده مشارکت زنان در امر انقلاب و فعالیتهای نیمه علنی شان است.(آوای زن پاییز 97 ص 17)" و در واقع کتاب اتحاد ملی زنان در دوره دوم می گنجد. بخش نخست کتاب به توضیح و نقد فعالیت سازمان اتحاد طی سه دوره فعالیت میپردازد و به بازگویی ساختار سازمانی، وظایف و اهداف و سپس به نقد آن ها و توضیح نگرشهای غلطی که به پیشرو نبودن سازمان انجامید, میپردازد, نقد کلی اعضاء آن است که افکار و اقتدار سازمان های چپ به خصوص سازمان فدایی شدیدا بر سازمان حاکم است که نتیجه آن در اولویت نبودن مساله زنان و دموکراسی در این گونه سازمانهاست, تا آنجا که فردی مشخصا از سمت سازمان چپ در جلسات اتحاد شرکت کند و حق وتو در باره تصمیمات سازمانی داشته باشد. این گونه دخالتها در اتحاد موجب شد که بخصوص در دوره اول فعالیت,به لزوم آگاهی بخشی به زنان عامی بی توجهی شود و در رابطه با تحولات قانونی رو به عقب درباره زنان, به دلیل حفظ منافع سازمانهای چپ, عکس العمل به موقع صورت نگیرد. اما میخوانیم که نقطه آغازین سازمان کاملا دموکراتیک بوده و این سازمان با درج آگهی در روزنامه کثیرالانتشار توانست جمعی از زنان علاقه مند به این موضوع , از گروه های مختلف و گاه مستقل, به دور هم جمع کرده و منشور سازمان تدوین یابد. در منشور آمده " اتحاد ملی زنان, سازمانی است دموکراتیک که به هیچ حزب, گروه یا دسته ای وابسته نیست و با هدف دفاع از دست آوردهای انقلاب, حاکمیت ملی و دفاع از منافع زنان زحمتکش و متوسط جامعه ایران, بر پایه ی اصل برابری زن و مرد تشکیل شده است( اتحاد ملی زنان ص16)"و باید توجه داشت که روند دموکراتیک یک سازمان با توجه به آنچه که در منشور آمده بدون مشارکت تمامی اعضا و حضور فعال آنها در تصمیم گیری این چنین به شکست منجر می شود سپس کمیته های مختلف درون سازمانی با هدف تحقق بخشیدن به اهداف منشور تشکیل شدند. مانند کمیته حقوقی, برای بررسی مسائل حقوقی زنان و کمیته ترجمه و انتشارات و ... در ادامه به توضیح مختصری از هر کمیته اکتفا می کنیم. کمیته زحمتکشان با هدف امداد و سواد آموزی به قشر کم درامد و فقیر جامعه تاسیس شد, اما عملا پس از چند ماه فعالیت ناکام ماند که از علل اصلی توقف آن می توان به توجیه نبودن اعضاء اشاره کرد, زیرا اعضاء اتحاد عموما با تفکر سیاسی و برای فعالیت سیاسی وارد سازمان شدند و گرچه تفکرات چپ و کمک به قشر محروم جامعه را داشتند اما عملا انگیزه کافی برای این کار را نداشتند و از آنجا که وظایف و اهداف ایجاد مطب و کلاس های سواد آموزی که همان, ایجاد رابطه و پایگاه در میان قشر کم درامد و محروم جامعه در کنار کمک و آموزش و گفتگو در باره دموکراسی و حقوق زنان با آنها بود, برای اعضای کمیته توجیه نشده باقی ماند, کار این کمیته متوقف شد. کمیته ترجمه نیز به علت روشن نبودن خط مشی سیاسی و توجیه نبودن اعضاء, عملا به همین سرنوشت دچار شد. در بررسی کمیته حقوقی بیشتر به مساله میزان دانش سیاسی و تئوریک اعضا و قدرت تحلیل مسائل با توجه به دیدگاه معمولا محدود روبه رو می شویم که جلوی تصمیم گیری به موقع و درست را می گرفت و بر خلاف خواستگاه دموکراتیک سازمان به تقابل میان گروه ها انجامید. و آنگونه که از متن کتاب بر می آید, یکی از علل توقف سازمان این بود که مواضع آن بیش از آنکه متاثر از وضعیت عینی توده ی زنان زحمتکش, کارمند, معلم و ... و با هدف ارتقاء آگاهی سیاسی آنها اتخاذ شود, تحت تاثیر مواضع سیاسی سازمان ( که عموما تحت سلطه فدائی بود), تعیین می شد." و نشریه اتحاد نیز به جای آنکه بیشتر به مسائل روز و حقوق زنان بپردازد بیشتر به طرح مسائل سیاسی روز می پرداخت, و روش انتخاب مقالات روشی غیر دموکراتیک بوده است. در نهایت پایان این دوره از فعالیت اتحاد ملی زنان همزمان با جنگ کردستان و گنبد در فروردین 58 و بسته شدن روزنامه های دموکراتیک, لغو حق قضاوت و تحصیل زنان در رشته های فنی, لغو قانون حمایت از خانواده و تصفیه روزنامه ی کیهان و اطلاعات و ... بود.
دوره دوم فعالیت اتحاد در مهرماه 58 , و با ایجاد جوی آزادتر از سرکوبهای گذشته در جامعه, آغاز به کار کرد. در این دوره فعالیت سازمان به صورت نیمه علنی بود, قصد سازمان این بود که فعالیت علنی را با انتشار نشریه انجام دهد که البته مجوزی از سوی ارشاد صادر نشد. اعضا با تغییر محل و پیدا کردن اعضای قدیم, شروع به سازماندهی خود کردند و البته برای شناخته نشدن, حتا به نوع لباس پوشیدن هم توجه شد. ولی همچون گذشته روابط غیر دموکراتیک در رای گیری ها و دیگر روابط سازمان ادامه یافت و باعث بروز اختلاف گردید. اما با خواندن کتاب متوجه میشویم که کمیته ها تشکیل شدند و با وجود باقی ماندن برخی مشکلات, بهتر از قبل فعالیت کردند. اعضای هر کمیته جلسات هفتگی آموزش سیاسی و بحث برگزار می کردند, فعالیت ها مشخص شده و با به وجود آمدن روابط با مردم عامی در برخی مناطق, وظایف , بهتر از قبل به انجام رسیدند. از مشکلات این دوره نیز به جوان و بی تجربه بودن بسیاری از اعضاء و دیگر مطرح شدن بحث اقلیت و اکثریت در سازمان فدائی و در نتیجه چگونگی سو گیری سیاسی اتحاد در قبال آن مطرح شد. در ادامه کتاب توضیحاتی طبقه بندی شده بر اساس برنامه و تشکیلات هر کمیته, مشکلات و دستاوردهای تک تک کمیته های, آموزش, امداد، کارگری و کارمندی تا کمیته تبلیغ و هنری و ... آمده, از کمیته های جالب توجه, ارتباطات است, که به نوعی به گسترش فضا و نگرش های سیاسی با برقراری ارتباط با سازمانهای دموکراتیکی نظیر کانون نویسندگان و جمعیت حقوقدانان و شرکت در جلسات آنان, پرداخت. همچنین اقدام به ایجاد شاخه اتحاد در شهرستان هایی نظیر گیلان و اصفهان و ... کرد. اما در ادامه اختلاف نظر میان اقلیت و اکثریت بالا گرفت" اقلیت در آن مقطع خواستار حفظ ماهیت دموکراتیک این سازمان و اکثریت طرفدار نظریه وابستگی بود.(اتحاد ملی زنان ص70)" و در پایان این اختلافات به خروج اکثریت از اتحاد انجامید. دوره سوم فعالیت اتحاد از آذر 59 تا خرداد 60 به طول انجامید. در این دوره سعی شد که بر خلاف قبل انتخابات آگاهانه صورت گیرد و در این دوره برای لیست کاندیداها علاوه بر نظرات سیاسی, شایستگی های افراد نیز مورد نظر قرار گرفت و سپس برای جلوگیری از تداخل وظایف کمیته ها, شکل تشکیلاتی دبیرخانه ای به آزمایش گذاشته شد. تا هر کدام به صورت غیر متمرکز و خودکفا عمل کنند. و هماهنگی میان آنها از طریق مسئولین هر دبیرخانه, برقرار شود.( طرح دبیرخانه ای بر اساس تشکیلات کنفدراسیون دانشجویان در خارج از کشور بود).در ادامه پنج دبیرخانه ایجاد شد که در واقع از ادغام دو یا سه کمیته تشکیل میشد, مانند دبیرخانه محلی که شامل کمیته های محلات و کارگری بود و... هر دبیرخانه به طور مجزا مسائل مالی, تبلیغی , تدارک محل و.. خود را سازمان می داد.در بهمن 59 انتخابات پایان یافت و فعالیت کمیته ها آغاز شد اما 5 ماه بعد در 30 خرداد کلیه فعالیتهای سازمان اتحاد ملی زنان , همگام با بسیاری سازمانهای دیگر در سراسر کشور پایان یافت. و با بررسی فعالیت دبیرخانه های مختلف در این 5 ماه که مدت زمان کوتاهی است, مشخص شد که عملکرد سازمان نسبت به دو دوره قبل از خود بسیار بهتر بوده است.زیرا در همین مدت کوتاه فعالیت اعضا اتحاد به کار دموکراتیک بدون وابستگی پی برده بودند چون همه اعضا وابستگان سیاسی نبودند و علت بیرون رفتن اکثریت نیز گواه بر فکر مستقل بود اما مجالی نیافتند چون موج سرکوب ها دامن سازمان هایی دموکراتیک نظیر اتحاد را هم گرفت و آن زمان حتی سازمانی مستقل را برنمی تابیدند. در واقع در طی خواندن تاریخ حتا یک سازمان میتوان تجربیات درخشانی را به دست آورد, در ادامه کتاب خاطرات و نقدهای برخی از اعضاء آمده که چه از دیدگاه تاریخی چه بررسی شرایط اجتماعی سیاسی و نگرشها نسبت به نوع تقسیم جنسیتی بسیار جالب توجه هستند.
این کتاب توسط مهناز متین گرداوری و در سال 1378 در آمریکا به چاپ رسیده است. وی دو علت برای چاپ این کتاب عنوان میکند.اول آنکه اتحاد ملی زنان اولین تشکلی است که پس از ده ها سال رکود در مبارزه ی متشکل دموکراتیک زنان ایران, از سوی زنان مترقی پایه ریزی شده, فعالیت کرده و تا چند صد عضو را در بر گرفته... دوم آنکه, این گزارش از معدود گزارش هایی است که فعالین یک سازمان مبارز, به فاصله کوتاهی پس از پایان کار آن سازمان نوشته اند. به همین جهت, ثبت این سند برای بررسی و پژوهش در تاریخ مبارزات دموکراتیک مردم ایران دارای اهمیت است. (بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان ص 1)
• بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان (1360-1357)/ مهناز متین/ نشر نقطه
• آوای زن/ مقاله زنان و مشی سیاسی مخفی در ایران (1985-1970)/ حامد شهیدیان/ مترجم گیتا سینا
منبع: زنستان

زندگی بی گوهری این گونه، نازیباست

هاره هدایت و امیر یعقوبعلی از فعالان جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء در زندان به سر می‌برند.
بهاره را در تحصن دانشجویی شش نفره که در اعتراض به بازداشت دانشجویان پلی‌تکنیک و به‌عنوان حرکتی نمادین برای یادآوری خاطره‌ي هجده تیر برگزار شده بود٬ بازداشت کرده‌اند. تحصنی که جزو مسالمت‌آمیزترین نوع اعتراض و بر اساس قانون اساسی کشورمان نیز مجاز است. اما تجربه‌ي همه‌ي کشورهای استبدادی در طول تاریخ ثابت کرده که چنین حاکمیت‌هایی هیچ نوع اعتراضی را بر نمی‌تابند. می‌گویم استبداد زیرا نمود ابتدایی‌ترین نوع تعریف آن را می‌توان به وضوح مشاهده کرد یعنی همان وسعت دامنه‌ي قدرت خودسرانه به همه‌ي ابعاد زندگی انسان‌ها. قدرتی که بر پایه‌ي آن گاه بازداشت می‌کنند و بعد اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و قدرتی که گاه با آن بازداشت می‌کنند و اعلام هم می‌کنند اما اتهامی‌ را عنوان نمی‌کنند و پاسخ‌گو هم نیستند ...
گرچه بهاره هدایت را در تحصنی دانشجویی و در سال‌روز 18 تیر که بیش از همه به دانشجویان تعلق دارد بازداشت کرده و به زندان افکنده‌اند اما نام او یادآور پیوند جنبش زنان با جنبش دانشجویی است، یادآور سعی و تلاش شجاعانه و خستگی‌ناپذیر او برای وارد کردن دغدغه‌ها و مطالبات زنان و دختران دانشجو در ساختار نسبتا مردسالارانه‌ی تشکل‌های دانشجویی است. این به معنای تلاشی دو چندان است زیرا حتا هنوز هم تفکر غالب در بسیاری موارد حضور دختران را در فعالیتهای دانشجویی «مناسب» تلقی نمی‌کند.
امیر یعقوبعلی را در پارک و به هنگام جمع‌آوری امضا برای کمپین یک میلیون امضاء بازداشت کرده‌اند.
آیا طرح خواسته‌هایی حداقلی مبنی بر عدالت حقوقی میان شهروندان با روش‌های کاملا مدنی و مسالمت‌آمیز (گفتگوی چهره به چهره با مردم) تا این اندازه خطرناک است که بیان‌کنندگان آن باید در بند 209 اوین به سر برند؟
افراد شجاعی که به بیان خواسته‌ها و مطالبات خود می‌پردازند و البته در فضای بسته‌ي رسانه‌ای، بدون هیچ دلیل منطقی دست‌گیر می‌شوند، تصویرگر انسان‌هایی مسئول و حساس به اطراف خویش هستند که در پی تغییر شرایط اجتماعی برای به دست آوردن جای‌گاهی عادلانه و انسانی برای خود و هم‌نوعان خویش، تلاش می‌کنند. و به خاطر وجود همین انسان‌های سخت‌کوش است که با آگاهی‌بخشی‌شان، روزبه‌روز به تعداد داوطلبان و کنش‌گران اضافه شده و صدای برابری‌خواهی، هرگز خاموش نمی‌شود.
شاید علت برخوردهایی چنین خشن و غیرقانونی نسبت به فعالان جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء، ترس از تغییر مفاهیمی ‌باشد که در پی تلاش برابری‌خواهانه‌ي آنان رخ می‌دهد. خواست ما فعالان جنبش زنان، تغییر در بسیاری از مفاهیم مرسوم است که گاهی رنگ «انسانی» نیز به خود می‌گیرد اما در واقع بر پایه‌ي نقش‌پذیری گروه‌های مختلف و بر مبنای فرودستی زنان بنا شده‌اند. ولی ما می‌خواهیم که به عنوان انسان و نه چیز دیگری بر گرفته از آن٬ شناخته شویم و این خواسته‌ای است که بی‌شک مفاهیم رایج را تغییر خواهد داد. همه به خوبی می‌دانند که ما در جنبش زنان خواستار کسب قدرت نیستیم، بنابراین شاید تنها جرم بهاره و امیر آن باشد که آنان نیز مانند سایر فعالان جنبش زنان خواستار تغییر مفاهیمی ‌هستند که پشتوانه‌ي ساختار قدرت مردسالارانه‌ي جامعه‌ي امروز ما را شکل داده است، جامعه ای که نوعا «پهلوان پرست» است و تاریخی سراسر اسطوره دارد.
شاید جرم بهاره و امیر آن باشد که به مردم می‌گویند: رستگاری و عدالت واقعی تنها در دنیای دیگری ممکن است، دنیایی که با هم‌بستگی و تلاش دسته‌جمعی‌مان، ذره‌ذره ساخته خواهد شد. شاید هم جرم بهاره و امیر این باشد که آنان «اخلاقیاتی تعریف‌شده» که برابری‌خواهی را برنمی‌تابد را٬ نقد کرده‌اند و از این رو باید با انگ‌هایی مثل «مخل امنیت ملی» و «تشویش اذهان عمومی» مجازات شوند و یا آنان را قربانی توطئه‌ی بیگانگان نشان داده یا با تهدید و زندان وادار به بازگشت به «اخلاق راستین جامعه» که مورد نظر ساختار قدرت مردسالار است بکنند.
اما آن‌چه مسلم است این که تغییرات مثبت به تدریج رخ خواهند داد حتا اگر کوهی در برابر آن قد علم کند. به امید آزادی بی قیدوشرط دوستان و یاران در بندمان که گناهی به جز تلاش برای تقسیم عادلانه‌ی عشق و زیبایی و جرمی‌ جز حق‌طلبی ندارند.مرغ مسکین! زندگی زیباست
من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر با جست‌وجوی گوهری دارم
تارک زیبای صیح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم
مرغ مسکین! زندگی بی گوهری این‌گونه نازیباست!
...
شاملو
منبع: زنستان

یاد داشت بر کتاب

ب‍زرگ‌ ب‍ان‍وی‌ ه‍س‍ت‍ی‌ (اس‍طوره‌ - ن‍م‍اد - ص‍در ازل‍ی‌) (ب‍ا م‍روری‌ ب‍ر اش‍ع‍ار ف‍روغ‌ ف‍رخ‍زاد) / گ‍ل‍ی‌ ت‍رق‍ی‌

«بزرگ‌بانوی هستی» مجموعه‌ی ۹ مقاله که جان‌مایه اصلی تمام این مقالات٬ اسطوره و رابطه‌ی آن با زندگی و انسان است.برای انسان‌هایی که درگیر زندگی روزمره و واقعیات هستند٬ شاید در نگاه اول خواندن این کتاب و یا کتاب‌هایی از این دست، بی‌معنا و به نوعی اتلاف وقت جلوه کند، اما همان‌گونه که هایدگر و برخی دیگر از فیلسوفان گفته‌اند انسان با پیش‌داوری‌هایش زندگی می‌کند٬ با آن‌ها می‌بیند و به تجزیه و تحلیل وقایع می‌پردازد و سپس تصمیم‌گیری می‌کند. این پیش‌داوری‌ها ساخته و پرداخته‌ی تاریخ و اسطوره‌هایی است که نسل در پی نسل، درست یا غلط، با خون و فرهنگ ما آمیخته و سنت و آداب و رسوم و بسیاری جنبه‌های دیگر زندگی‌مان را در بر گرفته‌اند. به‌خصوص در کشورهای شرقی و آسیایی، از جمله ایران، این موضوع پررنگ‌تر است٬ تا جایی که گاه می‌توان رد آن را تا قوانین اساسی و رسمی و آداب مذهبی نیز پی گرفت. از یک دیدگاه در ظاهر انتزاعی، هنر٬ به‌خصوص هنر تجسمی و شعر نیز سراسر آمیخته با اسطوره و نماد است٬ و ضمنا هنر است که بخش عظیمی از فرهنگ را شکل می‌دهد٬ به‌خصوص هنری که توانسته با عام مردم ارتباط برقرار کند و مورد علاقه‌ی مردم کوچه و بازار قرار بگیرد و با روح و فرهنگ آنان درآمیزد. برای مثال شاهنامه که تمام قهرمانان و اساطیر آن را مردها تشکیل داده‌اند جز موارد معدودی مانند گرد آفرید, و این پیش زمینه را می آفریند که قهرمانی جزو صفات مردانه است و نه انسانی, پیش زمینه ای که به مدد هنر و سخنوری و اسطوره قدرت یافته. پس شناخت اسطوره و گاهی کمک گرفتن از آن و به گونه‌ای بر ناخودآگاه ذهن مخاطب دست گذاشتن٬ می‌تواند به عنوان ابزاری برای تعدیل مناسبت‌های جنسیتی و به‌بود فرهنگ اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد. به کار رفتن اسطوره‌های مناسب زمان در شعر و نقاشی و هر آن‌چه که بتواند توجه و علاقه‌ی عمیق عامه‌ی مردم را به خود جلب کند٬ و از سوی دیگر کمک آن به درک دلیل بسیاری از عقاید مرسوم جامعه، خود دلایل انکارناپذیر اهمیت جایگاه و بحث اسطوره‌شناسی است.

گلی ترقی در مقالات این کتاب بیش‌تر از صورت ازلی بزرگ بانوی هستی و ارزش‌های مادینه سخن گفته و به روند حذف و انکار این نماد در طول تاریخ و سپس رسیدن به فرهنگ مردسالار امروزی و در کنار آن فرودستی زنان و چگونگی تبدیل زنان به جنس دوم پرداخته‌است. گرچه در کتاب با نقدی فمینیستی بر این اسطوره‌ها و نمادها و یا درست و غلط بودن آن‌ها روبه‌رو نیستیم، اما نقد و بررسی تاریخی آن‌چه اتفاق افتاده در سری این مقاله‌ها در کنار هم، می‌تواند روشن‌گر ابهاماتی که در ذهن، کم و بیش موجود است، باشد.
در ابتدا صورت ازلی این‌گونه تعریف شده "هر آن‌چه قدرتی تکان‌دهنده دارد و بر فکر و حس و اراده‌ی انسان موثر است" و در ادامه در بین نمادها، «تائو» یا «یین و یانگ» جلب‌نظر می‌کند: نمادی قدیمی و نشان‌گر تعادل نرینگی و مادگی جهان که تا کنون نیز قدرت خود را حفظ کرده و در قالب تائوئیسم رواج دارد (صفحه‌ی مرتبط در ویکی‌پدیا) نماد تائو از دایره‌ای بزرگ که نشان‌گر جهان هستی است تشکیل شده و نرینگی و مادینگی درون آن به تعادل رسیده‌اند: مادینگی معمولا سیاه‌ و رنگ آن نمایان‌گر ظلمت و قدرت آفرینش در ژرفای تاریک زهدان مادر است٬ و نرینگی با رنگ سفید نمایش داده می‌شود٬ و هر کدام از دو جنس٬ نقطه‌ای از جنس دیگر را در بطن خود دارد.




در ادامه‌ی سیر تاریخی به جایی می‌رسیم که در میان اسطوره‌ها و نمادها، هر آن‌چه مربوط به آفرینش زن بود، هم‌راه خدایان اساطیری به آسمان رفت و صورت ازلی زن در قالب گرگ و جادوگر و دختر شاه پریان در زمین باقی ماند. و در این میان شهرها، معابد، ماه، زمین، آب، جنگل و هر آن‌چه خاصیت نومینوس (پرستش) دارد، نماد مادینه است. سپس به نکته‌ی جالبی اشاره می‌شود که بنا بر گفته‌ی اریش فروم، در دوران مادرشاهی نوعی رشک به آبستنی در مردها وجود داشته و مردها برای آفرینش بر جادوی کلام متوسل شدند و سپس با در اختیار گرفتن انحصاری ابزار آفرینش هنری و ادبی و آموزش و با کمک کلام، جنبه‌ی مادینه‌ی خدا یعنی «سوفیا» را جدا کرده و با به دست آوردن ابزار آفرینشی دیگر سان، قدرت زنان را از بین بردند.
با این حال سوالی در ذهن می‌ماند که چه کسی این نمادها را به وجود آورد و طبقه‌بندی کرد، و چرا به عنوان اصل منطقی, از آن سخن به میان آمده، به گونه‌ای که زن اساسا مظهر طبیعت و زایش است و مرد مظهر عقل و روشنایی، حال آن که در جهان واقع، زن و مرد از یک میزان عقل بهره‌مندند، اما در طول تاریخ با تغیر اسطوره‌ها و استناد به آن‌ها و قدسی و آسمانی نشان دادن اسطوره‌ی زایش همیشه زن را از ابزار تحصیل علم و دانش و سخن‌وری و فعالیت اجتماعی و سیاسی دور نگه داشته‌اند. حال آن‌که زنان نه با نیروی زایش بل‌که با عقل و سازمان‌دهی توانستند بسیاری از حقوق از دست‌رفته‌ی خود را باز یابند. این مساله نمونه‌ی مستندی است که نیاز انسان را به نماد و اسطوره‌های دیگر سان و مدرن, نمایان می‌سازد.
در مقاله‌ی دوم سطوری توجه انسان را به خود جلب می‌کند که مفهوم سنت و عادت بدون فکر را در خود دارد «انسان ابتدایی بر آن است که هر عملی قبلا توسط دیگری کرده‌شده است و آن‌چه او می‌کند جز تکرار اعمال و اشاراتی نیستند که پیش از او دیگران کرده‌اند، کردار آنان نیز با الهام از نیاکان باستانی، قهرمانان اساطیری و خدایان بوده‌است. اسطوره برای او بیان حقیقت مطلق است.» و در ادامه به نقش مذهب در شکل‌گیری تصورات آدم‌ها پرداخته‌شده و نشان می‌دهد که چگونه برخی اسطوره‌ها بامذهب آمیخته و قدرت‌مندتر شدند و باقی آن‌ها بدل به افسانه و رویا شده و غیرواقعی خوانده‌شدند. آن دسته اسطوره‌هایی که توسط ادیان تقدیس شدند٬ طی سده‌های متوالی بر افکار و رفتار و عقاید مردم طوری نفوذ یافتند که نفی آن‌ها در ردیف کفر جای گرفت. زمان، زندگی، فصول آدمیان و غیره همه در قالب حلقه‌هایی زنجیروار و تکرارشونده ترسیم شده‌اند که یادآور مُثُل افلاطون است، همیشه یک اولین بار کامل و بی‌نقص وجود داشته و دیگران دلقک‌وار اما با دقت در پی تکرار آن زیسته‌اند و شاید این کلید وجود بسیاری از عقاید خرافی قدیم در زندگی به ظاهر متمدن امروزی باشد. واقعیت آن است که پاهایمان به زنجیر کلفت و سیاه تاریخ بسته شده‌است: «هر جنگ, نبرد خیر و شر را بازسازی می‌کند، هر قتل‌عام تکرار مرگ شکوه‌مند شهیدان است.»
در ادامه٬ نویسنده به بررسی آثار فروغ فرخزاد و بررسی صور ازلی بزرگ بانوی هستی در اشعار وی می‌پردازد و در مقالات بعدی از آثار یونگ، نیچه٬ سرانو و بررسی نظرات کمپل در اسکیزوفرنی و ربط آن با جهان اسطوره سخن می‌گوید. به امید آن که غرق شدن در دنیای عجیب و پیچیده‌ی اسطوره، ذهن خواننده را حتا در عادی‌ترین حالات روزانه به خلاقیت وا دارد.

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند

(دیوار/ شکوفه اندوه)
فروغ فرخزاد

*منبع: ایران لیبرالیسم

باتوم بدستان امروز،قاضیان فردا

فرمانده نیروی انتظامی روز گذشته خواستار افزایش اختیارات این نیرو و از جمله واگذاری ‏اختیار« داوری» و« قضاوت» به ماموران تحت امرش شد.‏ و ‏اضافه کرد:«افزايش‎ ‎اختيارات پليس و اعطاء نقش داوري به آن در بسياري از منازعات به ويژه ‏منازعات حقوقي و‎ ‎خانوادگي مي‌تواند ضمن قضا زدايي و كاهش دامنه جرم، افزايش قانون مداري ‏و توسعه‎ ‎فرهنگ نظم و انضباط در جامعه شود».‏ رئیس مجلس هفتم نیز طی سخنانی در جمع فرماندهان نیروی انتظامی از افزایش اختیارات نیروی ‏انتظامی استقبال کرد و با اشاره به صحبت‌هاي سردار احمدي‌مقدم‎ ‎در خصوص افزايش اختيارات ‏نيروي انتظامي به وی توصیه کرد در این زمینه با قوه قضائییه هماهنگی های لازم را به عمل ‏آورد.‏ آیا نیروی انتظامی به موارد بی شمار تخلفات خویش و شکایاتی که علیه این ارگان صورت گرفته پاسخ گفته است که حال به دنبال اعطای حق داوری و قضاوت نیز هست؟! ماجرای قتل دکتر زهرا بنی یعقوب, موارد تجاوز در بازداشت گاه ها, خشونت ماموران گشت ارشاد با زنان, خشونت ماموران نیروی انتظامی در برخورد با فعالین اجتماعی و اکنون نیز ماجرای بازداشت سردار زارعی با اتهام فساد اخلاقی که خود یکی از بانیان طرح امنیت اجتماعی بود و ... موارد بسیاری که هر بار علیه این خشونت در لباس قانون شکایتی هم شد, بی پاسخ ماند. اسماعیل احمدی مقدم دیروز همزمان با حضور غلامعلی حداد عادل رئیس مجلس هفتم در ‏سیزدهمین همایش سراسری فرماندهان نیروی انتظامی با اشاره به اینکه«اختيار و اعتماد دو ابزار ‏ضروري براي ايفای نقش پليس در حل و فصل منازعات و دعاوی است» از وی خواست تا برای ‏افزایش اختیارات نیروی انتظامی تلاش کند.‏ از اولین اصول مدیریت این است که وظیفه و نظارت یا همان اختیار و اعتماد را همیشه از هم جدا نگه داریم تا در سازمان ها فرصت سوء استفاده به حداقل کاهش یابد. حال که نظارتی نیست که اگر باشد اسمی است, نه عینی, نهایت اجحاف به مردم است که وظیفه ی داوری!!! را هم به نیروی انتظامی که خود در بسیاری موارد نشان داده که قانون مدار نیست بسپاریم. به خصوص در حوزه خانواده که درصد بالایی از قربا نیان آن را زنان تشکیل می دهند و در دادگاه ها با وجود وکیل و اگر شد مشاور و غیره, با مواجهه با قوانین تبعیض آمیز شدیدترین بی عدالتی ها را تحمل می کنند و آقای احمدی مقدم به خصوص خواهان داوری در این حوزه هستند. چه می شود اگر داوری به دست یکی از ارگان ها یی باشد که موارد بسیار تخلف در برابر زنان را در پرونده خود دارد که می تواند نشانه نگرش کلی زن ستیزانه در مسائل حقوقی هم باشد. آقای حداد راست گفته اند احتمالا مشکلات حل خواهد شد اما نه به مدد قانون به مدد باطومی که همزمان در دست قاضیان سبز پوش هم هست که اجازه دارند در صورت لزوم از آن استفاده کنند و حال که داوری با خودشان است تشخیص لزوم می تواند تنها اعتراض ساده محکوم به حکم قاضیان سبز پوش باشد. آن چه که معمولا رخ داده و باعث شکایت به مراجع موسوم به داوری شده. حال اگر داور خودش باشد دیگر شکایت هم نمی توان کرد ولو این که بدانی بی جواب می ماند. باید به طرح این گونه مسائل نیز اعتراض کرد زیرا مسائلی هستند که می توانند به سادگی حداقل حقوق شهروندی را نیز از بین ببرند. فرصتها به شدت نابرابر تر می شوند و آزادی به شدت محدود, موقعیتی را در نظر بگیرید که در یک طرف شهروندی است عادی بی هیچ حقی و در طرف دیگر نیروی انتظامی که همزمان اختیار قدرت, اعمال قدرت و قضاوت را داراست. تنها نتیجه اش نظمی نظامی در سایه ی سرکوب است نه عدالت. اگر عامل نظم زور بود که تمام دنیا را نیرو های انتظامی بر می داشت. عامل نظم در جامعه, رفاه اقتصادی و اجتماعی و آزادی های اجتماعی و فردی و برابری حقوقی و... است. حال که روز به روز حداقل ها ی هر کدام از این موارد از بین می رود انواع ارتش های مسلح با طرح های جدید و اختیارات بیشتر وارد خیابان می شوند. به ازای هر درصد که تورم بالا می رود گویا نیروی نظامی جدیدی در غالب طرحی زیر مجموعه امنیت اجتماعی وارد خیابان ها می شود. نظارت بر کار مسئولین برای درست انجام دادن کار است که نظم می آورد نه دادن حق قضاوت به باطوم به دست برای نظارت بر عکس العمل مردم در برابر مشکلاتی که یکی از اصلی ترین دلایل وجودش متخصص نبودن افراد در مشاغل است.
منبع: ادوار نیوز
 
Free counter and web stats